ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : خرابی کند مرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن. سعدی (بوستان). ، بی تابی کردن. ناشکیب بودن: دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما. حافظ. ، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن. - امثال: اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند
ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : خرابی کند مرد شمشیرزن نه چندانکه آه دل پیرزن. سعدی (بوستان). ، بی تابی کردن. ناشکیب بودن: دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما. حافظ. ، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن. - امثال: اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)